نقش خال سیاهی در او
مستی ساقی پیاله بدست...
(در خیالم)
میفروشم به شما،
مستتان میکنم
تا....
بیرون بکشم از خودتان...
ساعتی،
دقیقه ای
حتی...
برای لحظه ای...
دردا که خیال است و محال
بیرون شدن و بردن از خود حرام است در دین شما.
نقش هایم در دست،دست هایم در بند...
همه ی حاصل من از این ذوق،
نقشهایی است زشلاق بر پیکر من.